استارتاپها غالبا ریسکی و مخاطرهآمیز جلوه داده میشوند.
اشخاصی که برای شروع یک استارتاپ از کار خود استعفا میدهند،"رویاپرداز" – یا از نوع خلاق مهارناپذیر شناخته میشوند. کسانی که کار کردن در استارتاپها را برمیگزینند، غالبا ظرفیت بیشتری برای آشفتگی درونی دارند. باوجود آنکه امروزه رویای ساخت استارتاپ بیش از پیش قویتر (و ازلحاظ اجتماعی قابلقبولتر) بهنظر میرسد، اما در واقعیت مردم همچنان آنرا به مثابه خانهای پوشالی میبینند.
طبق آمار فوربز، 90% استارتاپها با شکست مواجه میشوند.
اما استارتاپها بخاطر استارتاپ بودنشان شکست نمیخورند؛ عامل شکست، بنیانگذاران هستند.
مسائل استارتاپی همواره به مشکلات خود شرکت نسبت داده میشود. درحالیکه استارتاپها بالذات ریسکی هستند.
استارتاپ چیزی نیست جز اتاقی کوچک پر از افرادی که همگی درحال کار کردن برروی یک ایده هستند. اگر مشکلی بهوجود آید، تقصیر اتاق نیست. استخدام فردی نامناسب یا هزینهی بیش از حد برگردن آن چهار دیوار نبوده؛ بلکه افراد درون آن مسئول بودهاند.
بههمین دلیل هنگامی که بحث نرخ شکست استارتاپها به میان میآید، باید بیشتر دربارهی افراد صحبت کنیم تا ذات تجاری یک ایدهی درحال توسعه.
علت ناکامی بیشتر استارتاپها این است که بنیانگذاران فاقد خودآگاهی لازم برای درک نکتهی زیر هستند:
بزرگترین اشتباه ممکن، این است که بنیانگذاران برروی ایدهی اولیه پافشاری کرده و از تغییر رویکرد خودداری کنند.
در برخوردهای متعدد با برندها و کارآفرینان، چیزی که مکررا با آن مواجه میشویم این است که افراد عمدتا بهدنبال تایید ایدههای خود هستند، بهجای آنکه بخواهند نظر واقعی دیگران را دربارهی آن بدانند.
اما مسئله به اینجا ختم نمیشود.
در بیشتر موارد، ناکامی استارتاپها بهدلیل پافشاری بنیانگذاران بر روی ایدهی اولیه است. آنها همهی تلاش خود را بهکار میگیرند تا ثابت کنند که این ایده عملی است. حتی بدتراز آن؛ استارتاپهایی که با کمکهای مالی راهاندازی شدهاند، بخش بزرگی از سرمایه را صرف تبلیغات و روابط عمومی میکنند – یعنی نشر اطلاعات دربارهی چیزی که به موفقیت آن هنوز اطمینانی نیست.
درواقع بنیانگذاران خود را پایبند به ایدهی اولیه میبینند. اگر دو میلیون دلار صرف کمپینی تبلیغاتی کنید و در نیمهی راه متوجه نواقص محصول و لزوم تغییر رویکرد شوید، ناچارید (به کسانی که در معرض تبلیغات بودهاند) اقرار کنید که درحال تغییر سمتوسوی شرکت هستید.
بسیاری از بنیانگذاران این اتفاق را ضربهای به عزتنفس خود میدانند – و بهجای آنکه اشتباه خود را بپذیرند و برای چرخش به سمتوسویی بهتر تلاش کنند؛ ترجیح میدهند تا تلاش خود را برای عملی شدن ایدهی اولیهی معیوب بهکار گیرند.
ناکامی استارتاپها معلول خودخواهی بنیانگذاران است.
واقعیت همین است.
بنیانگذاران شکست میخورند؛ چون باور دارند که از همهچیز سر در میآورند. حتی اگر واقعیت غیر ازین باشد.
بنیانگذاران شکست میخورند؛ چون میخواهند بهعنوان باهوشترین فرد جمع دیده شوند – نه بهعنوان دانشآموز.
بنیانگذاران شکست میخورند؛ چون پذیرش اشتباه برایشان غیرقابل قبول است.
در ابتدا این خود بنیانگذاران هستند که ناکام میمانند، و درنهایت استارتاپ را به ناکامی میکشانند. و با اینحال، همچنان "استارتاپها" هستند که مخاطرهآمیز دیده میشوند. "استارتاپها" هستند که نرخ موفقیت پایینی دارند.
چیزی که مخاطرهآمیز است، دنبال کردن بنیانگذاری است که تابهحال تجربهی هدایت یک تیم یا دستاوردی موفقیتآمیز در کارنامهی خود نداشته و بهجز ایدهای گنگ و اندکی سرمایه، چیزی در چنته ندارد.
و تشخیص این فرد کار چندان دشواری نیست.